سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تاثیر قصه بر زندگی کودکان

قصه‌ها به کودکان راه‌حل‌هایی ارائه می‌دهند که غیرمنتظره و شگفت‌انگیز و مثبت هستند

قصه‌ها می‌تواند از نظر تربیت اجتماعی، عاطفی و اخلاقی نیز موثر واقع شوند و بسیاری از مقررات، هنجارهای اجتماعی و دستورالعمل‌های زندگی را منتقل کنند. چگونگی روبرو شدن با مشکل‌ها، حل آن‌‌ها و بسیاری از الگوهای رفتاری در گروه‌ها و طبقه‌های مختلف اجتماعی و سنی در داستان‌ها بیان می‌شود. اگر والدین یا درمان‌گران قادر به فهم افکار سری کودک یا شناسایی احساس‌های پنهان او باشند، هر اندازه تفسیرهای انجام شده نیز درست باشند، باز این فرصت از کودک گرفته می‌شود که خود از طریق شنیدن پی در پی داستان و تفکر درباره آن به احساس رویارویی موفقیت‌آمیز با مشکل خود دست یابد. به‌همین دلیل است که رویکردهای داستانی به روان‌درمانی تأکید دارد و قصه‌ها در چگونگی رفتار و واقعیت‌های کودکان نقش موثری ایفا می‌نماید.

 

قصه‌ها به کودکان راه‌حل‌هایی ارائه می‌دهند که غیرمنتظره و شگفت‌انگیز و در عین حال شدنی و مثبت هستند. تلاش پژوهش‌گران و درمان گران منجر به استفاده از ادبیات و قصه صوتی و قصه شب و قصه‌درمانی شده است.  


برخی از مسائل کودکان با مشکلات عاطفی و رفتاری از ضعف آگاهی و بهره نبردن از مهارت‌های اجتماعی، الگوی کلامی صحیح، رفتارهای جامعه‌پسندانه، مهارت‌های ارتباطی و دوست‌یابی، مسئولیت‌پذیری، و غیره ناشی می‌شود؛ پس آموزش این مهارت‌ها به این کودکان ممکن است تا حدودی از بروز این مشکلات پیشگیری کند. درمان‌گران و روان‌شناسان کودک می‌توانند جدیت بیشتری برای استفاده از قصه در مداخله‌های درمانی کودکان و نوجوانان نشان دهند و والدین و معلمان بهتر است استفاده گسترده‌تر از قصه‌ کودکانه و داستان کودکانه هدف‌دار را در برنامه‌های آموزشی و تربیتی کودکان بگنجانند به خصوص که این امر در سنت تربیتی فرهنگ ما جایگاه خاص خود را هم دارد.
در این‌جا چند نمونه از راهبردهای مهارت‌های اجتماعی را ذکر می‌کنیم که مربیان می‌توانند برای آموزش آن‌ها از داستان استفاده کنند و برای این‌که کودک مطالب را بهتر درک کند از سوال‌های نیمه سازمان یافته نیز کمک بگیرند. این راهبردها به کودکان پرخاش‌گر کمک می‌کند تا تمایلات و رفتارهای پرخاش‌گرانه خود را مهار کنند.


- پیوستن به فعالیت‌های دیگر
- ابراز خشم با لحن آرام
- ترک صحنه
- نپذیرفتن تقاضاهای دیگران به شیوه‌ای مودبانه
- یادآوری سودمندی و مزایای رفتار مناسب
- نادیده انگاشتن رفتار نامطلوب دیگران
- استفاده از جمله‌های تلفیقی
- هم‌دلی کردن


شخصیت در رماننویسی

 شخصیت در رمان‌نویسی

بسیاری از رمان نویسان معتقدند که مهم‌ترین بخش رمان، شخصیت‌پردازی است.

هنری جیمز می‌گوید: «شخصیت یعنی طرح. طرح شخصیت را می‌سازد و شخصیت طرح را. اگر نویسنده بتواند رمانی بنویسد که دائم حوادثش بر شخصیت‌ها تأثیر می‌گذارند و شخصیت‌هایش نیز حوادث تازه‌ای به وجود می‌آورند و این روال دائم تکرار می‌شود، رمان بسیار جذاب خواهد شد.»

در حالت کلی می‌شود گفت شخصیت‌های داستان و قصه صوتی به سه دسته تقسیم می‌شوند:

  1. شخصیت اصلی داستان
  2. شخصیت‌های فرعی داستان
  3. سیاهی‌لشکرها

مسلم است که رمان حول شخصیت اصلی و اهداف و خواسته‌های او می‌چرخد. هراندازه این شخصیت جذاب‌تر، پیش‌بینی‌ناپذیرتر و خاص‌تر باشد داستان مهیج‌تر و جذاب‌تر خواهد شد.

شخصیت‌های اصلی مانند شخصیت‌هایی که هرروز در اطرافمان می‌بینیم، باید نواقص و نقاط قوت خاصی داشته باشند. یک شخصیت کامل و بی‌نقص یا شخصیتی سراسر نقص که برایش اتفاقات خاصی هم نمی‌افتد و تغییری در آن ایجاد نمی‌شود، به‌هیچ‌عنوان مهیج نخواهد بود. رمان‌نویس باید از ابزارهای مختلف استفاده کند تا شخصیت را خاص و ویژه کند.

در کنار شخصیت اصلی رمان، شخصیت‌های فرعی شکل می‌گیرند. به این دلیل که شخصیت اصلی نمی‌تواند همه‌جا حضور داشته باشد و هم? اتفاقات قصه کودکانه و داستان را ببیند. نویسنده از شخصیت‌های فرعی استفاده می‌کند تا توصیف‌های مختلف داستان را ارائه دهد و روح داستان را با آن‌ها تکمیل کند.

برای اینکه شخصیت‌های رمان هر چه بهتر شکل بگیرند لازم است به جزئیات آن‌ها توجه شود. باید به‌عنوان یک رمان‌نویس، به شخصیت‌های مختلفی که هرروز در زندگی‌تان می‌بینید بیشتر توجه کنید. باید ببینید هرکدام از این شخصیت‌ها چه‌کارهایی انجام می‌دهند و آن‌ها را در داستان وارد کنید.

بهتر است دفترچه‌ای همراه داشته باشید و تکیه‌کلام‌ها، عادات خاص شخصیت‌ها، نحو? حرف زدنشان، جهان‌بینی آن‌ها، دغدغه‌هایی که دارند، همه و همه را یادداشت کنید. هراندازه شخصیت را با جزئیات بیشتری وارد داستان کنید رمان باورپذیرتر و دل‌نشین‌تر خواهد شد.

انواع مختلفی از شخصیت‌ها را افرادی چون گلوریا کمپتون و لیندا ادلستاین دسته‌بندی کرده‌اند. نگاه کردن به این دسته‌بندی‌ها می‌تواند ایده‌های تازه‌ای برایتان ایجاد کند.

در اینجا به برخی از این دسته‌بندی‌ها اشاره می‌کنیم.

ردیف شخصیت ردیف شخصیت 1ماجراجو14زنانه‌خو2رئیس15پرخاشگر3دنباله‌رو16کمال‌گرا4سنت‌گرا17خوش‌رو5خلاق18مشکل‌گشا6وابسته19انعطاف‌پذیر7غیرعادی20افاده‌ای8برونگرا21قربانی9ترسان22هنرمند10خودنما23موفقیت‌طلب11پرجنب‌وجوش24شکاک12گوشه‌گیر25صلح‌طلب13مردانه‌خو26بخشنده

 

مهم‌ترین کار رمان‌نویس شخصیت‌پردازی است؛ یعنی خاص کردن شخصیت‌ها و متولد کردن یک شخصیت تازه که در دنیای پیش از رمان وجود نداشته است.

شخصیت را نمی‌شود فقط با وصف ویژگی‌های ظاهری آن شناسایی کرد. نحو? نگاه کردن شخصیت به دنیا، نوع ارتباطی که با دیگران برقرار می‌کند، ارزش‌های او و مهم‌ترین اولویت‌ها و دغدغه‌هایش است که به خواننده نشان می‌دهد این شخصیت چه ویژگی‌های متمایزی نسبت به بقیه دارد.

بهتر است شخصیت اصلی تغییر کند یا در طول داستان اتفاقات خاصی برای شخصیت ثابت او رخ بدهد. در غیر این صورت بعید است شخصیت متمایزی که ساخته‌اید در ذهن مخاطب بماند. شخصیت و حوادث داستان رابطه‌ای دوسویه دارند. تغییراتی که در هرکدام ایجاد می‌کنید باید روی دیگری تأثیر بگذارد. به‌این‌ترتیب داستان روبه‌جلو پیش می‌رود و می‌تواند حتی خودتان را موقع نوشتن غافلگیر کند.

 

 زاویه دید در رمان‌نویسی

داستان کودکانه را چه کسی تعریف می‌کند؟

این ساده‌ترین تعریف از زاویه دید است.

صدای گویند? داستان یعنی زاویه دید. زاویه دید به خواننده نشان می‌دهد که چه کسی و از چه زاویه‌ای داستان را برای او تعریف می‌کند.

با عوض شدن راوی خیلی از اتفاقات داستان تغییر خواهد کرد پس انتخاب زاویه دید بسیار مهم است.

در کل سه راوی داریم:

  1. من یا راوی اول‌شخص
  2. تو یا راوی دوم‌شخص
  3. او یا راوی سوم شخص

همین‌جا لازم است بگوییم که شما می‌توانید در داستان از چند زاویه دید استفاده کنید؛ مثلاً می‌توانید چند «من» یا اول‌شخص داشته باشید و به همین ترتیب می‌توانید چند «او» یا سوم شخص در داستان بگنجانید.

دانای کل، زاویه دیدی است که در داستان‌های قدیمی‌تر بسیار رواج داشت.

دانای کل در حکم یک نقال است که به‌جای همه حرف می‌زند و هر شخصیت را عمیقاً می‌کاود.

این راوی با دستی کاملاً باز به همه جای داستان و به هم? احساسات شخصیت‌ها دسترسی دارد و می‌تواند به‌جای هم? آن‌ها حرف بزند و بیندیشد. امروز هم راوی دانای کل داریم اما نه به‌انداز? قبل.

زاویه دید دانای کل را می‌شود به‌صورت تلفیقی با دیگر زاویه دیدها استفاده کرد. به‌عنوان‌مثال در زاویه دید «او» ممکن است نشود در هم? صحنه‌ها وارد شد یا هم? احساسات دور و نزدیک را تشریح کرد. اینجا دانای کل به کمک می‌آید و تصویری کلی از داستان را ارائه می‌دهد.

زاویه دید «او» راحت‌ترین شیو? تعریف کردن داستان است. وقتی محور اصلی رمان یک نفر باشد معمولاً از این زاویه دید استفاده می‌شود. خصوصاً برای نویسنده‌های نوپا توصیه می‌شود که از این زاویه دید استفاده کنند.

همان‌طور که گفتیم می‌توانید از چند «او» یا سوم شخص چندگانه استفاده کنید.

اگر تعریف داستان و قصه کودکانه را به کسی از خودِ داستان بسپاریم از زاویه دید «من» استفاده کرده‌ایم.

البته این زاویه دید محدودیت‌هایی دارد؛ مثلاً برای بیان احساساتش نمی‌تواند با صداقت تمام به ذهن خوانده نفوذ کند. چون شخصیت خودش دارد همه‌چیز را تعریف می‌کند، ممکن است خواننده به او اعتماد نکند. بازهم اینجاست که چندگانگی در زاویه دید به کمک نویسنده می‌آید. نویسنده می‌تواند از طریق زاویه دیدی متفاوت، از احساسات شخصیت موردنظر حرف بزند.

مثلاً شما می‌توانید در هر فصل از رمان از یک «من» جدید استفاده کنید؛ یعنی هر فصل را با یکی از شخصیت‌های رمان آغاز کنید و بلندگو را به دست شخصیت‌های مختلف رمان بدهید.

این اتفاقی است که در رمان ملت عشق نوشت? الیف شافاک افتاده است. نویسنده در بسیاری از فصل‌ها، زاویه دید را تغییر می‌دهد و بلندگوی داستان‌گویی را به دست یکی از شخصیت‌ها می‌دهد تا او توصیف کند و احساسات رمان را شرح دهد.

اگر فیلم راشومون را دیده باشید متوجه می‌شوید که تغییر زاویه دید چه کاربردی دارد.

هرکسی از منظر خودش به موضوعی که وجود دارد نگاه می‌کند. ممکن است این نگاه درست یا غلط باشد. چیزی که وجود دارد این است که نویسنده باید انعطاف لازم را داشته باشد و این‌قدر فضا را خوب ایجاد کند تا خواننده بتواند از زوایای مختلف، اتفاقی واحد را ببیند.

نوشتن رمان با زاویه دید «تو» واقعاً مشکل است و عموماً از این زاویه دید برای نوشتن داستان‌های کوتاه استفاده می‌شود.

بسیار پیش‌آمده است که رمان نویسان از یک زاویه دید استفاده کرده باشند و وقتی رمان پیش می‌رود متوجه شوند که آنچه می‌خواهند بگویند با این زاویه دید جواب نمی‌دهد. پس به تغییر زاویه دید دست می‌زنند. این کاری است که شاید لازم باشد شما هم انجامش دهید.

 

 نقش گفت‌وگو در رمان‌نویسی

یکی از مشکل‌ترین و سرنوشت‌سازترین بخش‌های رمان، گفت‌وگوهای آن است.

گفت‌وگو نوعی نمایش داستان است. نمایشی زبانی برای بیان آنچه در داستان وجود دارد و خواننده باید از آن مطلع شود.

توجه کنید که گفتگو برای پر کردن فضای داستان نیست.

شما با هر گفت‌وگو، داستان و قصه صوتی را یک‌قدم به‌پیش می‌برید، شخصیت‌پردازی می‌کنید، توصیف می‌کنید و صحنه‌ای را در ذهن مخاطب می‌چینید.

پس در حالت کلی گفت‌وگو سه کار اصلی انجام می‌دهد:

با گفت‌وگو می‌توانید مضمون داستان را بیان کنید. این روشی غیرمستقیم است که اگر خوب اجرا شود می‌تواند برای همیشه مضمون داستان را در ذهن خواننده ماندگار کند.

گفت‌وگو سرعت داستان را کند می‌کند. می‌توانید از این موضوع استفاده کنید و وقتی ضرب‌آهنگ رمان خیلی زیاد شد با اضافه کردن گفت‌وگو به آن سرعت را متعادل‌تر کنید.

البته فراموش نکنید که گفت‌وگو قرار است طرح را جلو ببرد پس در صورت ضرورت آن را اضافه کنید.

روایت «می‌گوید» و گفت‌وگو «نشان می‌دهد».

بهتر است گفت‌وگوهای رمان:

ردیفتوصیه‌هایی برای نوشتن گفت‌وگوهای خوب1کوتاه باشند.2از طنز در آن‌ها استفاده‌ شده باشد.3جواب‌های پیش‌بینی‌ناپذیر در آن‌ها وجود داشته باشد.4ترتیب زمانی در آن‌ها رعایت شود.5برای تنظیم سرعت رمان از آن‌ها استفاده شود.6بازی شخصیت‌ها در آن به‌خوبی دیده شود.7مضمون داستان را برسانند.8واقعاً مهم باشند. طوری که با حذف کردن آن‌ها چیزی از رمان کم شود.9از قید و صفت تا حد امکان در آن‌ها استفاده نشود.10از اسم شخصیت‌ها مدام در آن‌ها استفاده نشود.11تکراری نباشند و به چیزی که قبلاً گفته‌شده اشاره نکنند.12خشک و بی‌روح نباشند.13تلفیقی از احساس و منطق را در خود داشته باشند.14برای به رخ کشیدن چیزی نوشته نشوند و متمرکز بر پیشبرد داستان باشند.15هدفی را دنبال کنند.16کنجکاوی‌برانگیز باشند و احساسات مخاطب را درگیر کنند.


داستان را بنویسید

داستان را بنویسید

«الی دختری بی‌سرپرست بود که پدر و مادر خود را در کودکی از دست داده بود. چشمان زیبایی داشت و دلاورانه در برابر دشمنان خود دفاع می‌کرد. او در 14 سالگی به پدری مهربان، دلسوز و شجاع سپرده شد که سال‌ها قبل، دختر کوچکش را از دست داده بود.»

 

کلاس انشای خوبی بود. احتمالا من اگر معلم انشا می‌شدم، به این نوشته نمره بیست را می‌دادم. اما اگر معلم بازی‌نامه نویسی بودم، در همان جمله ابتدایی دست از خواندن آن می‌کشیدم. دنیای بازی، دنیایی متفاوت از داستان‌نویسی است. اگر شما نوشتن داستان خود را شروع کرده‌اید، باید به‌خاطر داشته باشید که داستان کودکانه و قصه کودکانه خود را واضح و بی‌مغلطه بنویسید.

شما به‌خاطر نوشتن انشا و استفاده از آرایه‌های ادبی تحسین نخواهید شد، بلکه برای شیوه داستان‌گویی که استفاده می‌کنید تحسین می‌شوید. چیزی که داستان شما را متفاوت می‌کند، شیوه و خلاقیتی است که در داستان خود پیش گرفته‌اید. در اینجا می‌توانیم از استاد بزرگ پردازش داستان در بازی‌های ویدیویی، هیدئو کوجیما یاد کنیم. شاید باید خودتان از او بپرسید که چقدر از ادبیات در داستان خود استفاده کرده است؟

بازی‌نامه نویسی علاوه بر تفاوت‌‌های زیاد، شباهت‌های زیادی هم به نوشتن فیلم‌نامه یا نمایش‌نامه دارد. سال‌ها پیش وقتی دبیرستانی بودم، علاقه زیادی به خواندن این‌جور متن‌ها داشتم. نمایش‌نامه بخش عمده‌ای از کتاب‌هایی بود که در آن زمان می‌خواندم. در نمایش‌نامه، تماما مشخص بود که چه زمانی چه اتفاقی می‌افتد، چه کسی دقیقا چه دیالوگی را می‌گوید و چه بخش‌هایی بدون دیالوگ روایت می‌شود.

 

این دقیقا همان شباهتی است که از آن صحبت می‌کنم. هدف بازی‌نامه مشخص است. در عین حال باید تمامی کات‌سین‌ها و صحنه‌ها، زاویه دوربین، مکالمه‌ها و فضایی که بازی در آن‌جا شکل می‌گیرد، نوشته شود. اما تفاوت اصلی آن استفاده از مکانیک و گیم‌پلی در بازی است. همزمان با بخش داستانی، مکانیک‌ها نیز باید نوشته شوند و فضایی که پلیر باید در آن بازی کند شکل داده شود.

پس در هر بخش داستانی، وقتی روایت داستان و قصه صوتی را می‌نویسید، شمایی کلی از فضای قابل بازی هم ارائه دهید. حتی اگر پلیر قرار است در این فضا چیزی را بردارد یا وسایل مهمی در آن اطراف وجود دارد، آن را مشخص کنید. حالت‌های مختلف تصمیم‌گیری پلیر را در نظر بگیرید و برد و باخت را روی داستان خود اعمال کنید.

قسمت دیگری که علاوه بر خط داستانی اصلی بازی اهمیت دارد، بک‌استوری یا داستان پیشینه است. بعضی از بازی‌ها در ابتدا یا در نقطه اوج داستان، بک‌استوری یا پیشینه‌ای از کاراکتر به مخاطب نمایش می‌دهند که انگیزه مخاطب برای بازی کردن را بیشتر می‌کند. همواره باید حواستان به بک‌استوری و داستان دقیقی که می‌نویسید باشد، چرا که بیشترین چیزی که پلیر را نسبت به بازی دل‌سرد یا دل‌گرم می‌کند، روایت بازی است.

 

برای بازی خود علاوه بر نقطه شروع و پایان، تعادلی ابتدایی و تعادلی ثانویه در‌نظر بگیرید. در این مابین اتفاق اصلی و آشفتگی باید رخ دهد که بازیکن را به چالش بکشد و برای ادامه بازی به او انگیزه بدهد. در داستان بازی آنچارتد، ابتدا داستان با تعادل و روندی آرام شروع می‌شود و در نهایت هم باز به همان خوبی و خوشی می‌رسد. اما در این میان اتفاقات و چالش‌های زیادی برای نیتن دریک و دوستانش رقم می‌خورد که باعث می‌شود شما به اوج بروید و حتی یک‌لحظه هم از تلاش برای ادامه دست نکشید.

در عین رعایت نقطه اوج و اصطلاحا انقلاب داستان، انسجام را نیز حفظ کنید. شما تمامی صحنه‌ها را می‌نویسید و فضاسازی می‌کنید. در این میان ناگهان از صحنه‌ای اکشن به صحنه‌ای احساسی نمی‌رویم و اگر بخواهیم همچین چیزی را در داستان بازی نمایش دهیم به آن ریتم و فلویی می‌دهیم که مخاطب را دچار گسستگی نکند. البته این را با قضیه تناقض زیبایی که بعضی صحنه‌‌های احساسی در میان نبردی جانانه به‌وجود می‌آورند، اشتباه نگیرید. اینجا منظور حفظ پیوستگی و انسجام موضوع و کلیت داستان است.

 

چگونه داستان را نمایش دهیم؟

زمانی که من داستان بازی را می‌نوشتم با خودم فکر می‌کردم خب، حالا چطور قرار است این را به پلیر نمایش دهم؟ تقریبا دچار سردرگمی شده بودم، زیرا تابه‌حال ندیده‌ام گیم‌پلی جداگانه نمایش داده شود و قصه کودکانه و داستان هم جداگانه برای مخاطب ارائه شود! پس این‌ها باید در کنار هم و هم‌سو با هم پیش بروند.

 

یکی از راه‌های نمایش داستان و قصه صوتی، استفاده از کات‌سین‌های سینمایی است که در بین گیم‌پلی نمایش داده می‌شود. در این میان همان‌طور که کاراکتر در فضای بازی پیش می‌رود و از فضاهای مختلف عبور می‌کند، انیمیشن یا فیلم‌های کوتاه چند دقیقه‌ای هم نمایش داده می‌شود تا درک داستان را برای مخاطب ساده‌تر کند.

یکی دیگر از این روش‌ها داستان‌گویی تصویری است که نویسنده بدون هیچ مکالمه یا کات سینی شما را در دریایی از ابهامات و در میان تصاویر رها می‌کند تا خود شما با حس و حالی که از کاراکترها، اتفاقات و فضا می‌گیرید داستان را پیش‌گویی کنید. نمونه این داستان‌گویی در بازی لیمبو و اینساید قابل مشاهده است.

روش دیگر که در بازی‌های موبایلی که باید حجم کمتری هم داشته باشند، دیده می‌شود، روایت از طریق دیالوگ‌هاست. دیالوگ‌هایی که کاراکتر‌ها با یکدیگر یا حتی کاراکتر اصلی با خودش دارد بازی را شکل می‌دهد. دیالوگ‌ها می‌توانند خطی و به صورت نوشته باشند و یا می‌توانند به صورت صوتی و تصویری به مخاطب ارائه شوند. اگر شما امکان ضبط صدا را روی بازی خود دارید، حتما از گزینه دوم استفاده کنید. زیرا شوری که به مخاطب می‌دهد را چند برابر می‌کند و حس نزدیکی و ارتباط بیشتری به پلیر می‌دهد.

 

ایده جالب دیگری که بلیزارد برای روایت داستان بازی‌‌های خود از آن استفاده کرده است و بیشتر برای بازی‌های آنلاین کاربرد دارد، روایت داستان در محیطی خارج از بازی است. ویدیوی داستان کاراکترها هر سال در رویدادهای بلیزارد یا صفحه‌های اجتماعی آن مانند یوتیوب منتشر می‌شوند، این در حالی است که گیم‌پلی اصلی به صورت آنلاین در سر جای خود باقی است.

چرا این داستان را نوشتید؟

وقتی داستان بازی خود را به انتها رسانده‌اید، شاید ناگهان بپرسید چرا اصلا این داستان را نوشته‌اید؟ شاید سوال عجیبی به‌نظر برسد. اما مثلا من وقتی داستان بازی را می‌نوشتم، فقط به این فکر نمی‌کردم که این داستان را می‌نویسم چون از آن لذت می‌برم. اگر فقط برای لذت بردن خودم بازی‌نامه نوشته‌ام، پس چه بهتر که خودم آن را به تنهایی بسازم و به تنهایی هم بازی کنم، زیرا قرار است خودم از کار خودم لذت ببرم!

نمی‌گویم لذت بردن از داستان خودتان بد است اما باید هدف بامعنایی در پشتش قرار داشته باشد. هدف شما لزوما هم قرار نیست تغییر اساسی جهان یا پیشرفت ماهواره‌های ناسا باشد! بلکه فقط قرار است تاثیرگذاری خود را هم حفظ کند و مخاطب را سر جای خودش میخکوب کند.

شاید این داستان را نوشته باشید، چون فقط فکر می‌کنید جالب است. اما شاید هم ایده و داستان شما، فقط برای خودتان جالب باشد. به‌فرض مثال من نمی‌توانم به مخاطب خود بقبولانم که داستان من جالب است و بازی خوبی ساخته‌ام. اگر داستان خوبی را روایت کرده باشم، مخاطب خودش آن را حس خواهد کرد و ادامه خواهد داد.

 

در نهایت، خلاقیت مهم‌ترین اصل طراحی داستان است. همه بازی‌سازها روزی به این فکر افتاده‌اند که ایده‌های بزرگ و به‌درد بخوری دارند، اما شاید درصد کمی از آن‌ها اجرا و در نهایت موفق به جذب مخاطب شده‌اند. در انتخاب روایت داستانی، دنبال کردن اصل تنوع و خلاقیت از همه‌چیز مهم‌تر است و فراموش نکنید که قبل از هر چیز خودتان را در نقش کاراکتر و در داستان خود قرار دهید. شاید واقعا شما همان کسی باشید که در آینده داستان بازی یکی از شاهکارهای جهان را می‌نویسید.


آموزش داستان نویسی به زبان ساده در 12 مرحله

آیا تا به حال قصد نوشتن یک قصه کودکانه یا رمان را داشته اما به دلایلی موفق به شروع یا اتمام آن نشده اید؟  شاید چند صفحه هم نوشته باشید و ناگهان به یکی از دلایل زیر انگیزه خود را از دست داده اید:

  • ایده داستان به اندازه کافی قوی نبوده است.
  • نتوانسته اید از شر تعلل و وقت کشی رها شوید.
  • ترسیده اید که شاید نوشته شما آنقدرها خوب نباشد.
  • ایده هایتان تمام شده و نمی دانستید داستان را چطور ادامه دهید.

شاید برایتان عجیب باشد ولی اکثر نویسنده های بزرگ هم با همین مشکلات روبرو بوده اند. حال سؤالی که پیش می آید این است که چطور می توان بر این مشکلات غلبه کرد و موفق شد. در این مقاله یک برنامه برای نوشتن رمان ارائه می شود که به شما کمک خواهد کرد که از تمام موانع پیش رو عبور کنید.

مرحله 1: یک ایده برنده برای داستان خود انتخاب کنید.

آیا مفهوم رمان شما خاص است؟

  • آیا این ایده به اندازه ای بزرگ است که بتوانید 75،000 تا 100،000 کلمه در مورد آن بنویسید؟
  • آیا این ایده به اندازه کافی قدرتمند است که خواننده را تا آخر داستان علاقمند نگه دارد؟

یک ایده داستانی باید همراه با کشمکش (conflict) باشد این در واقع همان موتوریست که پیرنگ داستان شما را به حرکت در می آورد.

هر چقدر زمان لازم است به بررسی ایده های داستانی خود اختصاص دهید و موردی را که می خواهید در مورد آن بخوانید انتخاب کنید، موردی که بیشترین اشتیاق را در شما ایجاد می کند.

باید این ایده چنان شما را اسیر خود کند که نتوانید آن را از سر خود خارج کنید. فقط این نوع ایده باعث می شود شما هر روز بنویسید و به شما الهام می بخشد تا رمانی را که همیشه آرزوی آن را داشته اید بنویسید.

اگر ایده ای به ذهنتان نمی رسد مطلب مربوط به روش های ایده پردازی را مطالعه کنید. همچنین اگر قصد نوشتن داستانی کوتاه دارید ایده های جالب برای قصه صوتی و داستان کوتاه و اگر می خواهید داستانی فانتزی یا تخیلی بنویسید موضوعات داستان های تخیلی می توانند به شما کمک کنند.

مرحله 2: تعیین کنید که شما چطور نویسنده ای هستید.

ممکن است ترجیح بدهید قبل از نوشتن داستان کودکانه، طرح همه چیز را از قبل مشخص کنید. شما می خواهید شخصیت های خود را بشناسید و اتفاقاتی که از ابتدا تا انتها برای آنها رخ می دهد را بدانید. برعکس ممکن است شما با یک ایده شروع کنید و در حین نوشتن به زوایای مختلف داستان و شخصیت ها پی ببرید.

همانطور که استفن کینگ می گوید، "شخصیت های جالب را در موقعیت های دشوار قرار دهید و بنویسید تا دریابید که چه اتفاقی می افتد."

یکی از این روشها برای شما طبیعی خواهد بود. اما بسیاری هم از هر دو شیوه استفاده می کنند. کاری را انجام دهید که حس بهتری را در شما ایجاد می کند.

صرفنظر از اینکه کدام شیوه مناسب شماست، به نوعی ساختار نیز نیاز دارید تا بعد از نوشتن 30 صفحه انگیزه خود را از دست ندهید و یک ایده کلی داشته باشید که داستان به کدام سو خواهد رفت.

مرحله 3: یک شخصیت اصلی فراموش نشدنی ایجاد کنید.

قبل از شروع نوشتن صفحه اول، باید شخصیت های خود را درک کنید. مهمترین شخصیت قصه کودک یا داستان همان شخصیت اصلی (protagonist) یا نقش اول یا قهرمان (hero) خواهد بود.

این شخصیت اصلی باید دارای یک آرک یا قوس شخصیتی باشد، به عبارتی در آخر داستان فردی متفاوت یا بهتر شود.

این بدان معناست که این شخصیت باید دارای ویژگی های بالقوه قهرمانانه ای باشد که در نقطه اوج ظاهر می شود. شخصیت اصلی لازم نیست انسانی از همه جهت کامل باشد بلکه می تواند نقایص انسانی نیز داشته باشد، اما این موارد باید قابل جبران باشند.

شما همچنین به یک شخصیت هماورد (antagonist) یا ضد قهرمان (anti-hero) یا یک شخصیت شرور (villain) نیاز خواهید داشت که باید به همان اندازه قهرمان داستان شما قدرتمند باشد.

شما باید دلایلی برای کارهای بد شخصیت شرور داستان خود ارائه دهید تا او را به یک دشمن شایسته، واقع بینانه و به یاد ماندنی تبدیل کنید. همچنین به شخصیت های دیگری نیز در داستان نیاز دارید.

برای هر شخصیت سؤالات زیر را بپرسید:

  • آنها چه می خواهند؟
  • چه چیزی یا چه کسی آنها را از رسیدن به آن باز می دارد؟
  • در موردِ آن چه می خواهند چه اقدامی انجام می دهند؟
  • نقش آنها در داستان اصلی چیست؟

برای هر شخصیت از نامهای متمایز یا حتی با حرف اول متمایز استفاده کنید و آنها را از نظر ظاهری و نوع صحبت کردن متفاوت از یکدیگر قرار دهید تا خواننده شما دچار سردرگمی نشود.

تعداد شخصیت هایی را که در ابتدا معرفی می کنید محدود کنید. برای به یاد ماندنی بودن شخصیت ها، باید آن ها باورپذیر کنید و به آنها انسانیت تزریق کنید. اگر شخصیت های شما واقعی به نظر نمی رسند، ممکن است به این دلیل باشد که فاقد ویژگی های افراد واقعی هستند.

به طور طبیعی شخصیت اصلی شما با یک مشکل بیرونی روبرو خواهد شد، اما آشفتگی های درونی اوست که باعث می شود او را بر روی صفحات رمان زنده کند.

اینکه شخصیت اصلی قهرمانانه، مبتکر، با اخلاق و از نظر جسمی قوی باشد ایرادی ندارد. اما شخصیت اصلی شما نیز باید با ترس، ناامنی، ضعف درونی روبرو شود. به خواننده های خود شخصیتی را ارائه دهید که بتوانند با او ارتباط برقرار کنند و این بدان معنیست که باید شخصیت داستان خود را بسط دهید.

قبل از شروع نوشتن، محدوده نقاط قوت، ضعف و ناامنی هر شخصیت را تصوّر کنید و این کار نوشتن را بسیار ساده تر خواهد کرد.

برای کسب اطلاعات بیشتر می توانید مطالب مربوط به رشد و بسط شخصیت های داستان و قصه صوتی و شخصیت پردازی در داستان را نیز مطالعه کنید.

مرحله 4: ایده خود را به یک پیرنگ گسترش دهید.

می دانستید که برخی رمان نویس های پرفروش پیرنگی برای داستان خود طرح ریزی نمی کنند؟ مثلاً استفان کینگ یکی از این نویسنده هاست. هرچند این کار ممکن است جالب به نظر برسد ولی یک مشکل عمده وجود دارد: من و شما استفان کینگ نیستیم. اگر تمایل دارید که بدون نقشه اولیه از طریق فرآیند کشف شروع به نوشتن کنید، باز هم به یک ساختار احتیاج دارید.

رمان نویس پرفروش دین کوونتز در کتاب خود با عنوان "چگونه داستان های پرفروش بنویسیم" ساختار داستان کلاسیک را معرفی می کند:

  • شخصیت اصلی خود را در اسرع وقت با مشکلات روبرو کنید.
  • هر کاری که شخصیت داستان شما برای رهایی از آن مشکل انجام می دهد، باعث بدتر شدن شرایط می شود...
  • ... تا اینکه مخمصه ناامید کننده به نظر برسد
  • سرانجام، هر چیزی که قهرمان داستان شما در راه رهایی از آن مشکل می آموزد، آرک شخصیت او را کامل می کند و آنچه را که برای موفقیت در پایان لازم دارد، به او می بخشد.

عناصر پیرنگ

مدرسین داستان نویسی برای ساختار داستانی پیشنهادی خود نام های مختلفی را ارائه می دهند، اما ترتیب اصلی همه تا حدود زیادی شبیه به هم است. همه آن ساختارهای داستانی کم و بیش موارد زیر را در بر می گیرند:

  1. شروع یا مقدمه چینی
  2. واقعه اوج گیرنده یا کنش صعودی که همه چیز را تغییر می دهد
  3. یک سری بحران ها که باعث ایجاد تنش می شود
  4. نقطه اوج
  5. نتیجه گیری

صرف نظر از چگونگی ترسیم پیرنگ رمان، هدف اصلی شما باید این باشد که خوانندگان را از همان ابتدا مجذوب داستان خود کنید.

مرحله 5: تا می توانید تحقیق کنید.

اگرچه داستان ساخته ذهن نویسنده است امّا برای موفقیت باید باورپذیر باشد. حتی داستان های تخیلی یا فانتزی باید در آن دنیای خیالی خود با معنی باشد. وقتی خواننده فرض شما را پذیرفت، آنچه در ادامه می آید باید متناسب با منطق داستان باشد. تحقیقات مؤثر در افزودن ویژگی های لازم برای انجام این کار مهم است.

وقتی شخصیت داستان شما قرار است از اسلحه استفاده کند، باید هر چیزی را که لازم است در مورد آن بدانید. مثلاً اینکه دقیقاً چه نوع اسلحه ایست و چند گلوله می تواند شلیک کند و غیره. ارائه جزئیات اشتباه باعث می شود که خواننده به داستان شما اعتماد نکند و علاقه خود را به داستان از دست بدهد.

ملزومات تحقیقاتی:

  • برای تأیید موقعیت های جغرافیایی و هنجارهای فرهنگی و یافتن نام شخصیت هایی که با فضا، دوره زمانی و آداب و رسوم مطابقت دارند می توانید به اطلس ها یا تقویم های جهانی مراجعه کنید. اگر شخصیت داستان شما مثلاً متعلق به خاور میانه است، مطمئن باشید که شخصیت قصه کودکانه اگر حرکتی را انجام می دهد که مختص فرهنگ شماست در  فرهنگ او نیز به همین معنی بکار می رود.
  • دائره المعارف ها. می توانید به کتابخانه مراجعه کنید یا از دائره المعارف های آنلاین استفاده کنید.
  • یوتیوب و موتورهای جستجو آنلاین می توانند دهها هزار نتیجه برای مطلب مورد تحقیق شما ارائه دهند.
  • هنگام نوشتن رمان می توانید از یک فرهنگ لغت نیز استفاده کنید اما نه برای اینکه عجیب ترین کلمه را پیدا کنید.
  • هیچ جایگزینی برای مصاحبه حضوری با متخصصان وجود ندارد. مردم دوست دارند در مورد کار خود صحبت کنند و غالباً چنین گفتگوهایی منجر به ایده های داستانی بیشتر می شوند.

در برابر کوتاه کردن روند تحقیق مقاومت کنید. خوانندگان متوجه اشتباهات جغرافیایی، فرهنگی و فناوری می شوند و مطمئن باشید که ساکت نمی مانند و به شما اطلاع می دهند.

حتی خوانندگان ژانرهای علمی تخیلی و فانتزی نیز خواهان باورپذیری در محدوده پارامترهای دنیای خیالی داستانی که شما ایجاد کرده اید هستند.

یک نکته اینکه فقط برای نشان دادن تحقیقات خود، داستان خود را مملو از تمام اطلاعاتی که آموخته اید نکنید. این اطلاعات را همانند افزودن چاشنی به غذا، به داستان اضافه کنید.

مرحله ششم: زاویه دید خود را انتخاب کنید.

دیدگاهی که رمان خود را با توجه به آن می نویسید می تواند پیچیده باشد زیرا بسیاری موارد را شامل می شود.

زاویه دید در واقع انتخاب صداییست که برای داستان استفاده می کنید: اول شخص (من) ، دوم شخص (تو، شما) یا سوم شخص (او). همچنین باید شخصیتی را که داستان را بر اساس زاویه دید او بیان می کنید انتخاب کنید.

قانونی که باید در نظر داشته باشید این است که در هر صحنه یا هر فصل یا حتی کل رمان، زاویه دید متعلق به یکی از شخصیت های داستان انتخاب شود.

خوانندگان همه چیز را در داستان شما از منظر این شخصیت تجربه می کنند. پس نمی توانید وارد اندیشه دیگر شخصیت های قصه کودکانه شوید. آنچه شخصیتِ زاویه دید شما می بیند، می شنود، لمس می کند، می بوید، می چشد و فکر می کند تمام چیزی است که می توانید انتقال دهید.

بعضی از نویسندگان فکر می کنند که این به این معناست که محدود به استفاده از زاویه دید اول شخص هستند، اما اینگونه نیست. بیشتر رمان ها با زاویه دید سوم شخص محدود نوشته شده اند. و این بدان معناست که زاویه دید در هر زمان محدود به یک شخصیت می شود، و این شخصیت باید شخصیتی باشد که بیشتر از بقیه چیزی برای از دست دادن دارد.

نوشتن رمان خود با زاویه دید اول شخص ممکن است ساده تر بنظر برسد از آنجایی که می توانید خود را به آن یک شخصیت محدود کنید، اما سوم شخص محدود محبوب ترین زاویه دید است.

ممکن است این سؤال برایتان پیش بیاید که چگونه می توان شخصیت های دیگر را بدون تغییر زاویه دید معرفی کرد یا بسط داد. داستان های محبوب موجود را بخوانید تا ببینید که چگونه رمان های پرفروش ها این کار را انجام می دهند.

مرحله هفتم: از میانه اتفاقات شروع کنید.

شما باید خواننده را از همان صفحه اول مجذوب داستان خود کنید. این به معنای یک صحنه تعقیب و گریز و تیراندازی نیست، هرچند ممکن است برای یک داستان در ژانر هیجانی این چنین شروعی کارآمد باشد. بلکه این بدان معنی است که از فضاسازی و توصیفات بیش از اندازه خودداری کنید و به چیزهای مهم داستان برسید.

لِس اجرتُن، نویسنده رمان های بلند چنین می گوید که نویسندگان مبتدی بیش از حد تلاش می کنند همه چیز را از ابتدا برای خواننده توضیح دهند. در واقع باید به خواننده خود اعتماد کنید که آنچه اتفاق می افتد را بتواند استنباط کند. هدف هر جمله، در حقیقت هر کلمه ای این است که خواننده را برای خواندن جمله یا کلمه بعدی ترغیب کند.

مرحله هشتم: تئاتر ذهن خواننده را درگیر کنید.

حتماً شنیده اید که تماشاگران فیلمی که بر اساس یک کتاب ساخته شده است، کتاب آن را ترجیح می دهند. دلیل این امر واضح است: حتی با وجود تصویربرداری های پیشرفته رایانه ای، هالیوود نمی تواند با تئاتر ذهن خواننده رقابت کند. تصاویری که از ذهن ما تراوش می کنند بسیار تخیلی تر و نمایشی تر از آن چیزیست که هالیوود می تواند تولید کند.

وظیفه شما به عنوان یک نویسنده این نیست که خوانندگان را وادار کنید همانطور که شما داستان را در ذهن خود می بینید تصور کنند، بلکه باید تئاترهای ذهن آنها برانگیخته شود. به آنها فقط اطلاعات کافی بدهید تا پروژکتورهای ذهنی خود را درگیر کنند. این جاست که جادو اتفاق می افتد.

مرحله 9: مشکلات شخصیت اصلی خود را بیشتر کنید.

شما خواننده خود را با مقدمه چینی داستان خود مجدوب کرده اید و قهرمان خود را در مشکلات وحشتناکی فرو برده اید. اکنون، هر کاری که او انجام می دهد تا از این دردسر وحشتناک بیرون آید، باید به تدریج شرایط را بدتر کند. خیلی از نویسنده های مبتدی زندگی قهرمان را خیلی آسان می کنند. بگذار ماشینش خراب شود، اسلحه اش به سرقت برود، نامزدش او را ترک کند، از کار اخراج شود و ... . شما باید هر آنچه را که زندگی او را آسان می کند، از او بگیرید. کشمکش موتور داستان است.

نکته: شخصیت خود را به یک احمق تبدیل نکنید. او می تواند نقاط ضعف و نقص داشته باشد، اما آنها باید قابل شناسایی و قابل جبران باشند و ویژگی هایی آزاردهنده یا دفع کننده نداشته باشند. مشکلات وی به دلیل تلاش برای برطرف کردن آن ها بطور منطقی افزایش یابد. می توانید اشاره کنید که او منابع جدیدی را ایجاد می کند که در پایان به خوبی به او کمک می کنند، اما تا آن زمان شما باید به طور فزاینده ای به مشکلات او بیافزایید.

 

مرحله 10: مخمصه را ناامیدکننده جلوه دهید.

آنجلا هانت، رمان نویس از این موضوع به عنوان غم انگیزترین لحظه (The Bleakest Moment) یاد می کند. حتی جایی که خود شما به فکر فرو می روید که چگونه می خواهید شخصیت داستان را از این شرایط خارج کنید.

این کار آسان نیست، باور کنید. شما وسوسه خواهید شد که به شخصیت داستانتان استراحت بدهید، یک راه فرار را اختراع کنید یا یک معجزه وارد داستان کنید. غم انگیزترین لحظه قهرمان شما را وادار به اقدام می کند، از هر تکنیک جدیدی که در مقابله با موانع قبلی به دست آورده، استفاده می کند و ثابت می کند که همه چیز فقط در ظاهر غیر قابل اصلاح بنظر می رسد. هرچه اوضاع ناامیدکننده تر باشد نقطه اوج و پایان شما قدرتمندتر خواهد بود.

مرحله 11: همه چیز را به نقطه اوج برسانید.

نقطه اوج عاطفی داستان شما وقتی به وجود می آید که قهرمان شما با آزمایش نهایی خود روبرو شود. مخاطرات باید شدید و شکست برگشت ناپذیر باشد. کشمکش و درگیری که در طول داستان در حال شکل گیری بوده است به یک رویارویی نهایی تبدیل شود.

در "جنگ ستارگان: امید جدید" نقطه اوج جایی است که شورشیان مجبور به نابودی ستاره مرگ می شوند. در نسخه اصلی فیلم، صحنه آنچنان تأثیرگذار نبود، بنابراین فیلمسازان این واقعیت را اضافه کردند که ستاره مرگ در آستانه تخریب پایگاه شورشیان بوده است. این باعث افزایش تنش و حس خطر شد. به خوانندگان داستان خود برای اینکه تا اینجای داستان کودکانه شما را همراهی کرده اند پاداش دهید و نقطه اوجی که داستان برای رسیدن به آن طرح ریزی شده بود را ارائه دهید. اما به یاد داشته باشید نقطه اوج پایان داستان نیست.

 

مرحله 12: خوانندگان را کاملاً راضی کنید.

یک پایان عالی دارای ویژگی های زیر است:

  • از خواننده بخاطر سرمایه گذاری در وقت و پول تقدیر می کند.
  • بهترین گزینه از همه گزینه های شماست. اگر انتخابی بین پایانی هوشمندانه، عجیب یا عاطفی دارید، همیشه پایان عاطفی را هدف قرار دهید.
  • قهرمان خود را تا آخرین کلمه روی صحنه نگه دارید.

از آنجایی که اوج بسیار چشمگیر است، پایان ها اغلب به یک باره فروکش می کنند. اجازه ندهید این اتفاق بیفتد. پایان به اندازه نقطه اوج چشمگیر و پرتحرک نخواهد بود، اما باید به همان اندازه تحریک آمیز و سر زنده باشد. عجله نکنید وقت بگذراید و یک پایان کاملاً رضایت بخش بنویسید.

 

در پایان این مطلب چند نکته را مد نظر داشته باشید: اجازه ندهید طولانی بودن روند نوشتنِ رمان، شما را نا امید کند. اجازه ندهید که ترس شما را متوقف کند. از آن به عنوان انگیزه ای برای انجام بهترین کار خود استفاده کنید.

مدام با خود نگویید چه می شد اگر ...؟ فقط حرکت کنید.

به این موضوع توجه کنید که چرا این سفر را در وهله اول شروع کردید. مراحلی که در این مقاله آمده است را دنبال کنید و سال آینده اولین نسخه از رمان منتشر شده خود را با نام خود روی جلد در دست داشته باشید.

 


چند نکته برای داستان نویسی از صفر

ننویسید، نشان بدهید

یکی از اصول اساسی موفقیت یک نویسنده، قدرت تصویر کردن است. اگر می خواهید به خواننده بفهمانید مثلا هوا سرد است، ننویسید «هوا سرد است». بنویسید «فلانی چانه اش را در یقه اورکت فرو برده بود تا گرمای نفسش هدر نرود» ؛ شیوه دوم تأثیرگذارتر و دلنشین تر است. نوشتن و اشاره کردن اگر خبری باشد، داستانی نیست. وقتی می نویسید «علی مضطرب است» خواننده احساس خامی پیدا می کند. به عنوان مثال در این مورد بهتر است بنویسید: «ناخن هایش را می جوید، تند تند قدم برمی داشت و گویی عابران دیگری را که به آنها تنه می زد نمی دید...».
در واقع نویسنده ای که حالات شخصیت داستانش را فقط بیان می کند و به خواننده نشان نمی دهد به نوعی دزدی می کند. بر همین اساس تمام گزارش های شبکه هایی مثل سی ان ان و الجزیره «بار تصویری» پیدا کرده است تا «بار روایی» و مثلا به جای اینکه بگویند فلان روزنامه ها فروش بیشتری دارند، دکه روزنامه فروشی را نشان می دهند که هنگام صبح از همان روزنامه ها کم وجود دارد یا تمام شده است. در واقع این بند از مقاله ناظر به این اصل است که «حرفی را که می شود غیر مستقیم گفت، مستقیم نگویید چون نشان دادن یک عمل، غیر مستقیم تر از گفتن همان عمل است». نشان دادن از گفتن سخت تر است و ممکن است نویسنده به ورطه تکرار و تقلید بیفتد. شاید به همین دلیل است که فقط نویسندگانی که تلاش زیادی دارند موفق هستند.

12ـ منبر نروید

نوشته جای منبر رفتن نیست. البته قالب های مختلف، متفاوت هستند ولی به هر حال سعی کنید بالای منبر نروید. این مجال سعی در تخطئه منبر و وعظ و نصیحت و حتی شعار دادن ندارد بلکه فقط می خواهد شما از پتانسیل های هر وسیله ای آگاه باشید؛ قصه کودکانه یا داستان یا گزارش جای نصیحت کردن و شعاردادن نیست. البته نه اینکه نمی شود این کارها را کرد بلکه نباید اینها را وسیله ای برای شعار دانست. در یک داستان؛ یادداشت یا گزارش نمی توان تکلیف هستی، انسان و بشریت را تعیین کرد اما اگر بتوانیم در یک دستنوشته، خواننده را به مسواک زدن ترغیب کنیم، خیلی موفق بوده ایم.
به جای شعارزدگی و شتاب در همراه کردن خواننده با نظرات خود آرام باشید و سعی کنید با رعایت منطق نوشته و عمل ها و عکس العمل ها، تصاویر ارائه شده توسط شما و چینش اخبار یا تصاویر، خواننده خود به نتیجه ای که می خواهید، برسد و اگر فکر می کنید بدون اراده خواننده به نتیجه ای رسیده اید، به طرز کودکانه ای در اشتباهید. نمی گویم شعار ندهید، ولی بدانید در داستان، گزارش، خبر و یادداشت نمی توان شعار داد و موفق بود؛ ضمن اینکه این قالب ها پتانسیل زیادی ندارند؛ هر چند تاثیرگذار هستند ولی نه آن قدر که شما مشکلات و معضلات بزرگی را حل کنید بلکه باید با روش مندی صحیح و معقول، طی یک برنامه مشخص از این قالب ها برای انتقال پیام های کوچک و بزرگ استفاده کنید. در نوشته ها پایه های منبر لق است، پس زیاد بالای آن نروید.
پیام مثل قند و شکر است که نمی شود آن را به سادگی خورد ولی وقتی در آب یا چاپی حل شد، دیده نمی شود و صدای قرچ قرچ آن بین دندان ها شنیده نمی شود ولی شیرینی آن حس می شود. پیام را باید در متن حل کرد تا قابل هضم شود؛ حس بشود ولی دیده نشود.

 

13ـ انتزاعی ننویسید، مصداقی بنویسید

حداقل برای شروع کار در مورد یک مصداق واضح، یک صحنه ثابت و زمانی که معلوم است بنویسید. انتزاعی نوشتن به نوعی فراز از واقعیت و ناتوانی در تغییر آن است. صحنه ای که هر گونه برداشتی بشود نسبت به آن داشت، صحنه ای قوی نیست. البته بعضی نگاه های هنری این طور تصاویر را قوی می شمارند ولی دراین نگاه ها، پیام و حرف نویسنده بی اهمیت انگاشته می شود و فرم و قالب مهم است. نگاه فرمالیستی هم به درد عده ای می خورد که حرفی برای دیگران نداشته و سعی در تخلیه درونی و عقده گشایی دارند. به هر حال نمی شود فهمید که منظور نویسنده دقیقا چیست یا هر کس چه چیزی برداشت می کند و اگر به خاطر انتزاعی بودن نوشته باشد، یک ضعف بزرگ در کار نویسنده است؛ نویسنده ای که مصداق ها راخوب درک نکرده و نمی تواند راجع به آنها صحبت کند.

14ـ اگر نمی توانید، ننویسید

این جمله را ارنست همینگوی گفته است. اول به نظر می رسد حرف ساده ای است ولی اگر اهل مطالعه باشید با کمی دقت پی می برید که خیلی ها همین نکته ساده را رعایت نمی کنند. اگر قرار است نویسنده ای مطلبی بنویسد و خودش به عنوان پیوست مطلب راه بیفتد و آن را توضیح بدهد، همان بهتر که توصیه همینگوی را گوش کند. اگر از توصیف صحنه یا حالتی عاجز هستید، تردید نکنید و از کنارش بگذرید. اینکه نویسنده ای از توصیف صحنه ای یا انتقال مطلبی در بماند یک ضعف است ولی ضعف بزرگ تر این است که با وجود این ناتوانی اقدام به توصیف و نوشتن مطلب کند. از میان بد و بدتر، بد بهتر است.

 

15ـ کم هم زیاد است

در نوشتن باید کمی خسیس بود. این خست گاهی باعث شکوفایی ذهن خواننده می شود. هر چیز اضافه ای که در متن می بینید حذف کنید (از تکرار پرهیز کنید). از خودتان سؤال کنید چرا این قسمت مطلب را نوشتم و اگر برای این سؤال جوابی نداشتید دلتان برای آن نسوزد و همان قلم قرمز را به کار گیرید.
آنتوان چخوف می گوید اگر در قسمتی از داستان کودکانه شما تفنگی بر دیوار آویزان است باید در قسمت دیگری از این تفنگ گلوله ای شلیک شود؛ یعنی فقط چیزهایی که لازم است باید نوشته شوند. شاید این شعار ضعیف فرمالیست ها کمی قابل تامل باشد که کم هم زیاد است.

16ـ خواننده باهوش است

فرض کنید خواننده هایتان از باهوش ترین دسته مردم هستند؛ این فرض باعث می شود او را در همراه شدن با متن شریک کنید. نویسنده باتجربه هیچ گاه سعی در جهت «شیرفهم» کردن خواننده نمی کند. شما اگر به جای خواننده ای بودید که احساس می کند شعور و قدرت استنتاجش مدنظر قرار نگرفته، چه احساسی پیدا می کردید؟ آیا به خواندن آن متن ادامه می دادید؟ خواننده امروزی هر چند تنبل است ولی مغرور هم هست؛ از این رو باید در پیشبرد متن شریک باشد. با گنجاندن سوالاتی خطاب به خواننده که مثلا نظر شما چیست یا «آیا به نظر شما این چنین نیست» یا «قضاوت در این زمینه را به عهده خواننده می گذاریم»، می توانید بسیار به هدف خودتان نزدیک شوید.
برای اینکه نکته، صحنه یا اتفاقی که به نظر شما مهم است به نظر خواننده هم مهم بیاید، آن را تکرار نکنید و بیش از حد به آن نپردازید. از روش های دیگر استفاده کنید و خواننده را دست کم نگیرید. خواننده اگر نویسنده را ماهر و باذوق بیاید، حتی برای قسمت هایی که نمی فهمد هم تلاش بیشتری می کند. تمام حرف های این بند را داشته باشید؛ ضمن اینکه در نوشتن به دام گفتمان روشنفکرانه هم نیفتید. باهوش فرض کردن خواننده به معنی اهمیت دادن به مخاطب است. اگر کسی با حرکات فرمالیستی نسبت به مخاطب بی اهمیت باشد، آن وقت خواننده را باهوش هم فرض کند دیگر به درد نمی خورد. نوشته های روشنکفرمآبانه به مثابه لباس آن پادشاه است که خیاطان شیاد برایش مهیا کرده بودند؛ «هیچ» بزرگی که همه از ترس اتهام نفهمیدن، اظهار به دیدنش می کردند و در میان این همه عاقل نما، پسر بچه ای جرات می کند و می گوید «پادشاه لخت است». شما خودتان اذعان دارید که یک نوشته به معنای چیزی که قرار است وسیله ارتباط باشد، از یک طرف هم به مخاطب مربوط است. بنابراین دسته، صنف و گروه سنی مخاطب، میزان درک اجتماعی و طبقه مخاطب و همچنین نیازهایش باید مد نظر نویسنده قرار بگیرند.

 

17ـ خواننده را گول نزنید

برای نوشتن متن جذاب راه های زیادی وجود دارد. بدترین آنها هم گول زدن خواننده است. این روش که با مخفی کردن اطلاعات از خواننده و دادن ناگهانی آن در پایان متن بخواهیم او را غافلگیر کنیم، باعث عدم برقراری ارتباط صحیح می شود. برای رفع این مشکل پیشنهاد می شود در متن علائم و نشانه هایی قرار دهید تا خواننده بعد از پایان متن احساس کند خودش می توانست با فکر کردن بیشتر به قضیه پی ببرد. این کار باعث می شود خواننده متن را دارای قوت ببیند، فکر کند و چیزی از او پنهان نشود و همین موضوع نظرش را جلب می کند.
به این عمل اصطلاحا دانه گذاری هم می گویند. با دانه گذاری دیگر پنهان کردن اطلاعات از خواننده قبیح نیست و اگر با درایت انجام شود باعث جذاب شدن متن خواهد بود.

18ـ مطلبتان را به نقد بگذارید

نوشته ای که گوشه ای خاک می خورد یا در دفتری است که هیچ وقت باز نمی شود، حتی از کاغذ سفید هم کم ارزش تر است. هر چه را می نویسید (اگر شخصی و خصوصی نیست) در معرض دید دیگران قرار دهید و عکس العمل مخاطبان را در قبال آن ببینید. گاهی زوایایی از اثر برای خودتان ناپیدا یا در حجاب می ماند که ممکن است دیگران آن را ببینند.
دوستانی را هم که خوب نقد می کنند حفظ کنید؛ نقد دیگران ــ گذشته از خوب یا بد بودنش ــ حکایت چکش کاری را دارد؛ چکش کاری فلز را محکم تر و مقاوم تر می کند.

 

19ـ در مقابل نقد دیگران منفعل نباشید

گریزی نیست از اشاره به اینکه نظر دیگران درباره اثر شما به هر حال یک سلیقه است؛ گاهی آن قدر تجربه در یک سلیقه وجود دارد که واقعا قابل احترام می شود ولی باز هم سلیقه است. بنابراین توصیه اکید می شود در مقابل «به به» و «چه چه» یا «واه واه» و «آه آه» دیگران به عرش نرفته یا بیمار نشوید. در آثار هنری و ادبی نظرات بسیار متفاوت است؛ به همین منظور اگر قرار باشد شما حرف همه را بشنوید و به همه آنها هم اهمیت بدهید، باید کرکره را بکشید پایین و سه قفله کنید.
اولا در اینکه نقد ناقد و نظر ناظر درباره محتوای متن یا تکنیک و سبک و سیاق آن است، مطمئن شوید. ثانیا نظرات را فقط بشنوید و در مورد عمل کردن به آنها بیشتر فکر کنید. این به معنی توجه نکردن به نظرات دیگران نیست؛ بلکه به معنای عدم تأثیرپذیری است.
نویسنده ای با پوست کلفتی تمام در برابر تمسخرها و ریشخندهای دیگران ــ که نوشته ها و داستان و قصه کودک ضعیف اولیه اش را می خواندند ــ به نوشتن ادامه داد و الان کسانی از همان مسخره کننده ها، مداحی نوشته های همان نویسنده را می کنند.
هرچند او هم حاضر نیست آن داستان های اولیه را جایی نشان بدهد ولی به هر حال ضمن استفاده از نظرات دیگران، هیچ وقت هم تحت تاثیر دیگران نبوده است. کسانی هم هستند که با یک جمله نقادانه از نوشتن که هیچ، از زندگی هم بیزار شده اند و همین طور کسی که با تعریف و تمجیدی که در جلسه ای از او شده بود، احساس «خود در درون صادق هدایت بینی مفرط» پیدا کرده بود! این افراد یا موفق نخواهند بود یا در زمان طولانی تری به موفقیت دست خواهند یافت.

20ـ یک خودکار قرمز تهیه کنید

همان طور که هنگام نوشتن فقط تولید می کنید و بدون واهمه، کلمه و جمله را روی کاغذ می نویسید، باید شهامت حذف قسمت های اضافی را هم داشته باشید. یک متن خوب همان قدر که به تولید قسمت های قوی احتیاج دارد، به حذف قسمت های ضعیف هم محتاج است.
بسیاری از نویسندگان توانا، ویراستاران ناتوانی هستند و در حذف قسمت های اضافی یا نامناسب متن مهارتی ندارند. ویرایش متن مانند هرس کردن درختان است که باعث باروری بیشتر آنها می شود. هر چند که نویسنده ها نوشته هایشان را مانند پدری که به فرزندش علاقه دارد، دوست می دارند ولی این علاقه نباید مانع انجام کاری که صحیح است شود.
بعد از نوشتن داستان کودک، مقاله، یادداشت، لالایی کودکانه یا هر چیز دیگر، آن را مدتی در جایی قرار دهید و به سراغش نروید. بعد از مدتی به عنوان یک خواننده، منتقد و ویراستار سراغ متن بروید و این بار قلم قرمز در دستتان باشد. شما باید اولین و بهترین منتقد و خواننده اثر خودتان باشید.
این بند از مقاله بسیار حائز اهمیت است چون علاوه بر پیشبرد کار، باعث حرفه ای شدن شما هم می شود؛ پس قلم قرمز یادتان نرود.

 

21ـ عجله کار شیطان است

خب! کم کم به پایان نکات نزدیک می شویم. در اینجا لازم است شما از هر گونه عجله کردن بر حذر شوید. عجله در پایان بردن متن، عجله در به چاپ رساندن مطلب، عجله در بازیابی نظرات خوانندگان، عجله برای مشهور شدن و... .
این عرصه، عرصه عجله کردن نیست. باید قدم به قدم پیش رفت و دلسرد نشد. هرگاه احساس کردید نمی توانید بنویسید، قلم را کنار بگذارید و کارهای دیگر ــ اعم از مطالعه، فکر کردن و...ــ را در دستور کارتان قرار دهید. عجله فقط روحیه تان را خراب خواهد کرد. چون هیچ راهی جز حرکت گام به گام وجود ندارد، پس آرام آرام و قدم به قدم حرکت کنید.
نویسندگانی که با اولین آثارشان مشهور شده اند تعدادشان بسیار کم است. همه از جایی که شما هستید شروع کرده اند. شاید متن هایشان بارها روانه سطل آشغال شده. شاید مدت ها در کشوی میز سردبیری مانده تا کم کم ارزش های خود را بروز داده اند. شاید آنها می دانستند عجله کار شیطان است.

 

22ـ هر چیزی باید منطق خودش را پیدا کند

بزرگترین اصل در نوشتن این است که «هیچ اصلی وجود ندارد». تمام چیزهایی که شما می خوانید صرفا تجربه هایی است که آزمایش خودشان را مورد عده ای نشان داده اند. درواقع منظور اساسی از اصلی که چند جمله قبلی خواندید این است که «هر چیزی باید منطق خودش را پیدا کند». امکان دارد شما با موردی مخالف یا حتی متناقض با آنچه در این مقاله خواندید برخورد کنید. در این شرایط باید ببینید آیا این تضاد منطق دارد و جای خودش را پیدا کرده است یا نه. وقتی هر موردی در جای خود مناسب باشد و هر معلولی، علتی منطقی داشته باشد، نوشته دارای هارمونی خواهد بود و خواندنی. این اصل در نمایش، فیلم، نقاشی و تمام هنرهای دیگر هم مورد توجه است. قبل از هر کس خودتان باید نسبت به نوشته و اجزایش قانع شده باشید؛ نباید نسبت به قسمتی از آن دل چرکین باشید و اگر این طور باشید یک جای کار می لنگد که باید درست شود. با این توضیحات امکان دارد شما نوشته ای سراسر شعار داشته باشید که «شعارزده» نباشد؛ چنین نوشته ای متضاد با بندهای قبلی نیست. اصلی پیشرفته تر از قبلی هاست و دست یافتن به آن فقط و فقط با تمرین و تجربه حاصل می شود؛ پس تجربه کنید.
منبع: نشریه همشهری داستان کتاب هفتم